مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
مجروح و آنکه جراحت بر وی وارد آمده و زده شده باشد. و بدین معنی است زخم چین. (از ناظم الاطباء). کتک خورده. مضروب. مصدوم. ضربت دیده. صدمه دیده. جراحت برداشته. تیر خورده: بگرفتندمرو را در حال کرد ازو میر زخم خورده سوال. سنائی (حدیقه). بسکه در خاک تندرستان را دفن کردیم و زخم خورده نمرد. سعدی (گلستان). غم نیست زخم خوردۀ راه خدایرا دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا. سعدی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خوردۀ رنجور. نظامی. غلطید چو آب خسته کرده پیچید چو مار زخم خورده. نظامی
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان